×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

پایانی برای عاشقانه های بی پایان

..باید امشب بروم

× در گوشه ای از ذهنم صدای نهیف نیستی مطلق مرا صدا میزند بی رمق برای رفتن و بی میل برای ماندن هستم
×

آدرس وبلاگ من

hamed-hakan.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/hamed_hakan

غربت تن

خيره در سايه ای از نور شب گشته ام
اينجا بالا و پايين رنگ تفهيم خود را باخته است
شش جهت از جنس شب
چشم هايم به دری سرد و يخ زده خشکيد
من هنوز به شکنجه اميدوارم
شايد روزنه ی هرچند سياهی از اميد باقی مانده باشد
من به پرواز و رهايی انديشيدم و سهمم بال های سنگين و بسته ی قفس شد
من لب به فرياد گشودم
و انعکاس صدايم سکوت مرگبار اتاقکی به وسعت جسه ي کوچک کودکی ام شد

و اين صدای ناچيز ولی وحشتناک چکه های آب
که با صدای هر چکه اش انگار ميخی سرد بر روحم کوبيده می شود
جرمم اين بود که در ديار خميده ها قامت راست کردم تا نور آفتاب را نظاره کنم
لذا شکنجه ام نقض راستی قامتم شد
در شکنجه گاهی به وسعت و بلندای يک متر

زندگی قصه ای بود که چيزی برای آموختنم نداشت
بجز فقر و بدبختی که سرمشق زندگيم بودند

زندگی که لحظه به لحظه اش برايم تداعی جان کندن بود
در دياری تنگ تر از قفس
اهالی اين زمين به نور آفتاب نياز دارند تا با رخنه در عمق ديدگانشان گرما و نور حقيقت را احساس کنند
وليکن افسوس که باوری باقی نمانده است
ما بشارت شدگان به رهايی از ظلمت در سياهچال اعتقاد هستيم
حقيقت ما در هم شکسته شد
برای بودن می بايست خودمان را بشکنيم
ما به دروغ ما شده ايم
برای درک خود بايد اين دروغ را بشکنيم
ولی افسوس که بازار باور عقلی خريداری ندارد
و بازار باور قلبی و تعصبات شلوغ و پر رونق می باشد

در اين بزمگاه اهريمنی ، رفته رفته قفل سکوت بر لبانم پديدار می شود
و اين حقيقت تلخيست که سنگينی حجم پوچی بر من تحميل می کند
منی که با شخصيت درونم که ديوانه وار آزاد است عهد بسته بودم گنگ و خاموش نباشم

نگارش :
الف . گ
1389/11/15

حامد سروش : این نوشته ی زیبا از دوست عزیزم ( الف . گ ) هستش که آرزوی قلبیمه ذره ای از دنیای درونش در من وجود داشته باشه

برای قدردانی ازش که نقش اساسی در دلنوشته های من داشته عکسش رو در پایین واسه دوستان عزیزم گذاشتم

با تشکر


یکشنبه 17 بهمن 1389 - 12:52:12 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://antiman.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 22 بهمن 1389   1:42:00 PM

Likes 1

شعرشب يك گناه ‍‍

 كرانه ي دلتنگي هايم خاموش مي شود

و من در شعر شب يك گناه

چروكيده مي شوم

دلشوره اي تلخ درون گلوگاه بغضهايم تاب مي خورد

و گناه از ناودان حوصله ام چكه مي كند

از حضور فروريخته ي ذهنم

كسي هست

كسي كه خواب باكره ي درختان را به تاراج برده است

كسي كه دستان صداقت مرا

برتعلق كوچه هاي حقارت خويش مي فروشد

و من از خويش

فروريخته تر مي ميرم

دلم مي خواهد ، براي هميشه از حضور پرخيانت

كلاغان بگريزم

درون من گناهيست

كه از حضور درختان باكره مي گريزد

مثل يك تعلق ، خاكستري و گس

حضور بسته ي شما

حرمت شعرهاي مرا شكسته است

حرمت ناودان پراشك اين شيرواني را

در تراكم اين فصل دم كرده و تكراري

قاب آينه راخواهم شكست

و از طاقچه ي پرخيانت شما خواهم گريخت

كودك دلتنگي هاي من هميشه مقدس بوده است

قاب خاك گرفته ي اين خواب را خواهم شكست

و از دستان پرگناه شما خواهم گريخت

تا حضور كوهستاني مشق هاي ننوشته ام

تا حض ناب سجاده ي سپيد كودكانه هايم

خواهم گريخت...

و دل تنهايم را از حراج بي حرمتي

عروسكان طاعوني شهرشما

نجات خواهم داد

معني اطلسي را فقط باغچه مي داند و

حوض خالي تعلق مرا

خواب يك جفت چشم قهوه اي

من از چهارچوب نگاه محقر شما

خواهم گريخت

تا حرمت دست نوشته هاي بارانيم را

نگاه گناه آلودتان ، نشكند

ميدانم ، هميشه انتهاي اين جاده كه مي شود

شوق باران فرو مي ريزد

و سنجاقك آبي شعرم مي ميرد

و ابرآبستن اين بغض قديمي

خاموش مي گريد...

ممنونم از حضور گرمت نازنين