دردي عجيب ذره ذره ي قلبم را نوازش ميکرد,هنگامه ي فراق و جدايي هميشگي از تو
با تمام وجود خوشبخت بودن را باور داشتم
به يکباره چه شد؟
آري به يکباره چه شد که احساس کردم از بدو پيدايش تهي دست بودم و هستم
آن نگاه بي معنا با خاطرات من چه کرد؟
هم اکنون که در اينجا هستم به دور و برم مي نگرم
مگر چقدر سخت ميشد من همانند اينان سرد و پوچ ولي خوشبخت ميشدم؟
گفته بودم بدون او نميتوانم,ولي کنون که مي نگرم,گويا توانسته ام
باور نمي کنم آن موجود با آن همه غرور و تکبر,اينگونه خود باخته باشد
و مني که لحظه ي فراق تمام وجودم شکسته شد,اينگونه سرد باشم و سکوت کنم
کاش مي شد قطره هاي اشکش را با دستان خسته ام پاک کنم
تا با خيس کردن سنگ قبرم هر روز مرا به آتش نکشد
...اي کاش
نگارش:حامد سروش
1388/11/1
68536 بازدید
11 بازدید امروز
18 بازدید دیروز
55 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian