امروز به ياد اولين ديدارمان افتادم
لحظه اي که چشم هايمان محو يکديگر شدند و قلب هايمان همديگر را به ضيافت عشق فراخواندند
گويا تمام هستي دست به دست هم داده بودند تا در آن لحظه و آن نقطه به هم برسيم و سرخط زندگي را با يکديگر شروع کنيم
آن شب به ياد تو و حرف هاي زيبايت چشم بر هم نگذاشتم و آينده اي همراه با تو را در خيالم به تصوير کشيدم
گويا دنيا به من روي خوش نشان داده بود,کسي را خوشبخت تر از خودم نمي يافتم
ياد حرف هاي عاشقانه ات افتادم که مي گفتي تا آخرين نقطه ي دنيا و تا آخرين ثانيه هاي زمان در کنارم خواهي بود
و حتي به اندازه ي چشم بر هم زدني بدون من نخواهي بود
اين جمله را در چشم هاي من نوشتي که بي تو يک لحظه هم خدا نکند
آن روز به اين فکر مي کردم که چگونه اين عشق بي کران تو را پاسخ گويم
آن لحظه که دست هايم را نوازش کردي و بر صورت لطيف خود نهادي
راستي آن روز مدت زيادي به هم نگريستيم و همديگر را حس کرديم
پس چرا چندي پيش که تو را ديدم و صدايت زدم
نگاه سردي به من کردي و از کنارم بي توجه گذشتي؟
...انگار که
!!!انگار که غريبه اي را ديده باشي
آن نگاه سرد تو همانند شب هاي بي ستاره بود
امشب که اين دلنوشته را نوشتم ,نگاهي به آسمان کردم و ديدم که آسمان امشب بي ستاره است
شايد دليل اينکه امشب در خاطرم آمدي آسمان بي ستاره ي شب باشد
<<تقديم به تمام آسماني هاي زمين>>
نگارش:حامد سروش
1388/11/2
68546 بازدید
21 بازدید امروز
18 بازدید دیروز
65 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian