×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

پایانی برای عاشقانه های بی پایان

..باید امشب بروم

× در گوشه ای از ذهنم صدای نهیف نیستی مطلق مرا صدا میزند بی رمق برای رفتن و بی میل برای ماندن هستم
×

آدرس وبلاگ من

hamed-hakan.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/hamed_hakan

اندوه تنهایی

خانه در سکوتي سنگين موج مي زند
در شبي زمستاني و برفي
در پس شيشه ي اتاق برف خود نمايي مي کند
و من از اتاق تاريک خود نظاره گر هستم
در سکوت سينه ي نالانم گويا دستي پير و سنگين دانه ي اندوه مي کارد
با دانه دانه ي برف حرف هاي ناگفته از پس سال هاي دور دارم
عاقبت اي برف سنگين زمستاني،پير و موسپيد شدي
تا سرانجام وجود من را اينچنين شکسته و محزون تماشا کردي
افسوس مي خورم از اينکه در دلم باريدي و سنگيني ات را نثار وجودم ساختي
وليکن بر سر گور من نباريدي
همچون نهالي سست و خشکيده،روحم از فرط سرماي تنهايي مي لرزد
همچون تيرگي ماري شوم،وحشت دنياي تنهايي در ظلمت قلبم مي خزد
اي عشق جاودانه
همچون خورشيد يخ بسته اي هستي که ديگر بر تن سرمازده ام گرمايي نمي بخشي
سينه ام همچون صحراي نااميدي مي ماند و وجودم خسته مي باشد
از عشق هم خسته مانده ام
در لحظه لحظه ي زيستنم از خدا طلب مي کنم که لحظه اي درهاي دوزخ را بر روي من بگشايد
تا به کي حسرت گرماي دوزخ را در دلم نهان سازم؟
مني که همواره آفتاب را در پس افسردگي غروب نظاره گر بودم
دريغ و افسوس که آفتاب بي غروب من در پهناي وچودم غروب کرد
بعد از او نمي دانم به کدامين علت به دنبال اشک سردي جويان باشم تا از گونه هايم سرازير سازم
زيرا که دگر بايد به دنبال گور گرمي باشم تا اندر ظلمت آن بياسايم
در پس شيشه ي اتاق برف خود نمايي مي کند
در سکوت سينه ي نالانم گويا دستي پير و سنگين دانه ي اندوه مي کارد


نگارش:حامدسروش

1388/12/11




[email protected]
[email protected]
چهارشنبه 12 اسفند 1388 - 1:02:38 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم